پری دریایی You Are Always In My Heart |
||||||
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : پری
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم…
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود …. خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!! کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه! شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم! دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده…؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: “آقای محترم! بفرمایید!”
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : پری
وعـده ی پــوچپادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...
سیب سرخ تپلعلی کوچولو تو خواب ناز بود تا اینکه نیمه شب از زور گرسنگی بیدارشد هرچقدر تلاش کرد تا دوباره خوابش ببره نشد و چاره ای ندید تا چیزی پیدا کنه و بخوره و اونوقت شکمش اجازه بده تا باز بخوابه برای اینکه پدر و مادرش از خواب بیدار نشند کورمال کورمال رفت سراغ یخچال ، در یخچال و که باز کرد چشماش که حالا ديگه به تاریکی عادت کرده بودند از نور چراغ یخچال درد گرفتند کمی که گذشت چشمش به روشنایی کم سو چراغ یخچال عادت کرد. یخچال پر بود از اغذیه ، چشمش واسه مغزش رنگ و لعاب محتویات یخچال و مخابره میکرد و از اونطرف شکمش بلند ترو بلند تر قارو قور میکرد تو همین حال چشمش افتاد به سیب درشت و سرخی که همه جوره داشت فریاد میزد : "بیا منو بخور" سیب و برداشت و زير نور بی رمق چراغ یخچال ظاهر بی نقصش و بر انداز کرد و بعد در یخچال و بست . الان باز خونه تاریک شده بود . علی کوچولو به خودش گفت اين سیب و میبرم رو تخت خواب خودم و با لذت ...
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : پری
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد…… نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین. سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 13:19 :: نويسنده : پری
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 13:13 :: نويسنده : پری
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است. سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : پری
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 12:48 :: نويسنده : پری
دختران ۲ دسته اند: دسته اول آنهایی که زیبا هستند و فورا ازدواج میکنند و دسته دیگر آنهایی که به دانشگاه میروند (شاو) با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او سخن بگویید (وایلد)
کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند (ولتر)
از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند ( دیل کارنگی)
ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست) زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو) نگهبان زن زشتی اوست (مثل عربی)
هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید (برنارد شاو) راز از هر نوعی بر قلب زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد (پوشکین) مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از ۲ گوش وارد و از دهان خارج می کنند (برنارد شاو)
زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند (برنارد شاو) گرانقیمت ترین انگشتری های جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد (چگورا) در برخورد با تازه عروس مردها به صورتش نگاه میکنند و خانمها به باسنش (دیکنز)
زنها فقط ۲ روز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ (برنارد شاو) زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست (گالیله) شوهری که بیش ازحد به پاکدامنی زن خود می بالد، احمقی است که بیش ازحد خود را فریب می دهد (لاروشنوکو) اشک، نیرومندترین ماده سیال روی زمین است (داوینچی) برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد (چاپلین) اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد (ضرب المثل سوئدی) مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت (برنارد شاو)
و در آخر ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : پری
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 12:28 :: نويسنده : پری
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : پری
طولانی ترین رودخانه جهان رود نیل ، به طول 6 هزار و 650 کیلومتر واقع در شمال شرقی آفریقا و از 9 کشور اتیوپی، زئیر، کنیا، اوگاندا، تانزانیا، رواندا، برونئی، سودان، سودان جنوبی، مصر عبور می کند. عریض ترین رودخانه جهان رودخانه ریودولاپلاتا در آمریکای جنوبی که محل تلاقی دو رودخانه است. رنگین ترین رودخانه جهان رود کانو کریستال واقع در کلمبیا - این رودخانه به نام های دیگری از جمله رودخانه رنگ های پنجگانه، قوس القزح و زیباترین رودخانه در جهان نیز خوانده شدند. کثیف ترین رودخانه جهان رودخانه کیتاروم واقع در اندونزی - حدود 5 میلیون نفر از این رودخانه، درآمد کسب می کنند. کوتاه ترین رودخانه در جهان رودخانه رو - به طول 61 متر واقع در آمریکا. طولانی ترین رودخانه در جزیره رودخانه کابوس واقع در اندونزی که طول آن به یک هزار و 143 کیلومتر می رسد . عمیق ترین رودخانه در جهان رودخانه کونگو در آفریقا. عمق آن به 230 متر می رسد . سومین رودخانه بزرگ جهان و با طول 4700 کیلومتر، نهمین رودخانه جهان از لحاظ طول. دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 11:48 :: نويسنده : پری
یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده كه زنش یهو ماهی تابه رو می كوبه تو سرش! دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : پری
یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت: - من می خواهم با یکی از خانم ها .................. داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم
گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:
- باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن
پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟
"مامان" گفت: نه ندارند
پسر که خیلی زبل بود گفت:
- تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم
اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:
- چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟
پسرک با بی میلی جواب داد:
- امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد
بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه. و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد
وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد
هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : پری
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : پری
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : پری
باهمه بله با من هم بله؟! دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : پری
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : پری
خداوند بینهایت است و لامکان وبیزمان یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : پری
لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده. آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد. سرانجام در سکوت، پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست. آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد: گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم. باز مکث کرد و بعد ادامه داد: میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است : «خدای من، از آنچه برای من خواستهاید صرفنظر نکنید تا شکلی را که شما میخواهید، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندید ادامه دهید. هر مدت که لازم است، ادامه دهید، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکنید».
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : پری
برای عشق گریه کن ولی کسی رو به خاطر عشق به گریه کردن ننداز :عشق بازی کن اما هرگز کسی رو با عشق به بازی نده ***** خدایا مرا ببخش بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود... ***** کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما میباخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش.؟؟!! *****
شنیدم شمشیر تن رادونصف میکند مگر شمشیر عشق که دوتن را یکی میکند ***** با ارزشترین چیز در زندگی این نیست که چه چیزهایی داریم بلکه این است که چه کسانی را داریم. *****
پشت هر کوه بلند ***** یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : پری
کهکشان یوفو
این کهکشان مارپیچ متقاطع که با عنوان NGC 2683 شناخته می شود شبیه به بشقاب پرنده ای معلق در هوا است. به همین دلیل آن را با عنوان "کهکشان یوفو" نیز می نامند. این عکس را تلسکوپ فضایی هابل گرفت. یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : پری
(کسانی را که نه تنها نمک نشناسی و ناسپاسی می کنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است می پردازند به "سگ نازی آباد" تشبیه می کنند که نه بیگانه می شناسد و نه آشنا) "نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلی های ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی" آن جا سکونت داشته است و در دوره ی رضا شاه در آن جا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کتد. در آن زمان که کشتارگاه ها به صورت مدرن امروزی نبودند سگ های ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع می شدند تا از زایده های گاو و گوسفند های ذبح شده که به دور ریخته می شد تغذیه کنند. پیدا است که سگ ها به هنگام ربودن و خوردن آن زایده ها به جان یکدیگر می افتادند و جنجال بزرگی به راه می انداختند. طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای صاحبش تا پای جان فداکاری می کند. ولی سگان نازی آباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته می شد تغذیه می کردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه می نگریستند و به آن ها حمله می کردند. علت این کار آن ها این بود که هنگامی که کارکنان کشتارگاه شب ها زایده های لاشه های گاو و گوسفند را به دور می ریختند سگ ها آنان را از نزدیک نمی دیدند و به خوبی تشخیص نمی دادند تا آنان را شناخته و نسبت به آنان حق شناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه می دانستند که در مقام حق شناسی باید از این محل پاس داری و نگهبانی کنند و چون کسی را نمی شناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه می شد و هم کسی را که از آن خارج می شد همگی بیگانه و ناشناس می پنداشتند و به او حمله می کردند. از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه می شناختند و نه آشنا و موجوداتی حق نشناس و بی وفا تلقی می شدند و بدین ترتیب این حالت از ناسپاسی و نمک شناسی نسبت به کسانی که خدمتی کرده اند به صورت عبارت "سگ نازی آباد" که دوست و دشمن نمی شناخت بر زبان مردم مصطلح شد. یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : پری
زیر کاسه نیم کاسه ای است (برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب المثل استفاده می شود) در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند. ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمی دهند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذارند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد. یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : پری
- رستوران زیر دریایی، جزیره ی رنگالی در کونراد مالدیو 2- هتل رستوران گروتا پالازس در ایتالیا 3- باغ های قصر مارکیزی در فرانسه 4- آکواریوم یخی در کسنوما در ژاپن 5- رستوران آبشار، ویلا اسکودرو در فیلیپین 6- هتل برفی در قطب شمال 7- مسیر پیاده روی گلپوش در باغ کاواچی فوجی در ژاپن 8- استخر شنای شیطان. آبشار ویکتوریا در آفریقا 9- داندرلند کالکار در آلمان 10- روستای اسکیمو در ویط جنگل در فنلاند یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : پری
ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق یعنی مهر بیچون و چرا یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : پری
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب ، اندام تورا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند. پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است. سهراب سپهری
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : پری
من اگر ما نشدم صحبتی از خویش نبود یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : پری
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهایی
از دست نخواهم داد دامان شكیبایی تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی از عشق تو سهم من ،همواره همین بوده است رسوایی و حیرانی ، حیرانی و رسوایی تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی چندی است كه پیوندی است پیوند خوشایندی است بین تو و آیینه ،آیینه و زیبایی من دستم و تو بخشش ، تو هدیه و من خواهش من زین سو و تو زان سو ،می آیم و می آیی با گردش چشمانت افتاده به میدانت انبوه شهیدانت ،تا باز چه فرمایی بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت چندی است كه طوفانی است ،این دیده دریایی سهیل محمودی
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : پری
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : پری
استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند . شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور بود . استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند . شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور بود . استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید
آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||||||
|